رسیده بودیم جایی که باید مستقر میشدیم و شب اونجا می خوابیدیم . پناهگاه شروین . جایی که شروین نامی عضو گروه کاوه تو سال 51 از دیواره ی نزدیک پناهگاه سقوط کرده بود و دوستای کوهنوردش و شاید کوهنوردای دوستدارش بنایی به یاد بودش ساخته بودن که شده بود پناهگاه برای اهالی کوه . زیاد از توقفمون نگذشته بود که مربی دوره کوه پیمایی صدامون کرد تا نحوه گره زدن طناب و انواع گره رو بهمون آموزش بده . مربی شروع کرد به صحبت و ما هم گرم زدن گره های مختلف . تو حین گره زدن وجود یه فردی خارج از گروهمون توجهم رو جلب کرد . مردی میانسال و قد بلند با چهره ای بشاش دو سه نفر اونور تر من ایستاده بود و به یکی از بچه ها هر از گاهی تو گره زدن کمک می کرد . تو همون نگاه اول به دلم نشست .سرم گرم گره شد . یهو بارون شروع کرد به باریدن . آموزش گره نصفه نیمه تموم شد و همه رفتن تو پناهگاه. نزدیک های غروب بود . ما طبقه دوم پناهگاه بودیم و زیر سقف . سقف نشتی داشت . یه جاهایی از سقف قطره آب چیکه میکرد . تازه سر جامون تو پناهگاه مستقر شده بودیم که صدای اذون بلند شد . صدای شیش دانگی نبود . ولی سوز قشنگی داشت . منو یاد اذون های پدرم تو ماه رمضون مینداخت . پدرم نذر داشت تو ماه رمضون رو پشت بوم خونمون اذون بگه . تا وقتی شمال بودیم نذرش به جا بود . تهران که اومدیم این رویه دو سه سالی ادامه پیدا کرد . کم کم صدای همسایه ها دراومد و نذر پدر ابتر موند. بگذریم . یه نفر از گروهمون دراومد گفت که :خدا به خیر کنه . چه بیکارایی پیدا میشن . ما کم کم خودمون رو برای شام مهیا میکردیم . من و دوستم علی شام مختصری رو به راه کردیم . از خستگی چشمام خودش میرفت . شام که تموم شد مهیا برای خواب شدم که دیدم همون بنده خدایی که حین گره زدن دیده بودمش از نردبون اومد بالا . چاخ سلامتی با بچه ها کرد و خواست که یه جایی باز بشه تا اون هم بتونه بخوابه . بچه ها به اکراه یه جایی رو باز کردن . کوه نیومده بودن . وگرنه همچین جایی ارث پدری نیست که کسی بخواد فقط برای خودش باشه . خلاصه بنده خدا جایی برای خودش مهیا کرد . من داشتم کم کم میخوابیدم . ولی گوشم با جمع بود . یه نفر بهش گفت : شما اذون گفتی ؟ و اون هم با لبخند جواب داد : آره صفا کردی . دو سه تا تیکه ای از اینور و انور انداختن . اما اون زیاد توجهی نداشت . دست کرد تو کولش و چند تا قارچ که چیده بود تعارف کرد به بچه ها . قبول نمیکردن . میگفتن سمیه . هر چی اون اصرار کرد اونها انکارش میکردن . تا اینکه زور مرد قصه ما چربید . بچه ها هم با اکراه قبول کردن قارچ ها رو تو ظرفشون سرخ کنن . ولی هنوز نمیخواستن بخورنش . قارچها که آماده شد آوردن براش . ولی اون شروع کرد به لقمه گرفتن و به هر کی یه لقمه کوچیک دادن . بعضی ها اشهدشونو خوندن و خوردنش . من از نیمچه خوابم پریدم و لقمشو گرفتم . شک نداشتم که تبرک شدس این لقمه . مرد قصه ما خیلی پای چایی بود . بچه ها که چایی درست کردن کلی ذوق کرد و یا علی و خدا قوت گفت بهشون . بعد شروع کرد و وایساد به نماز . تو نمازش خدا بود . شمرده و قشنگ کلمات رو ادا میکرد . دلم یه دفعه نماز خواست .
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش
همون حالت خوابیده شروع کردم به نماز خوندن . خیلی چسبید . نمازش که تموم شد یه مقدار صحبت کرد . گفت که یه ورق داشتین الان حکم میزدیم . یکی از بچه ها گفت : آقا! اون نمازت چیه و اون حکم زدنت چیه ؟ مرد قصمون جواب سربالا داد . از همون حرفایی که من خیلی وقتا به خیلی از افراد که از این گیرها بهم میدن میدم . من کم کم خوابم برد . صبح با صدای نمازخوندنش از خواب پاشدم .واقعا نمازاش معرکه بود . ما هم از خواب پا شدیم و رفتیم در تدارک صبحونه . تعارف بهش زدیم . نخورد . گفت صبحونه رو ساعت 9 خونه میخوره . گفت هر هفته میاد کوه و میاد همین پناهگاه . ساعت نزدیکای شیش ، شیش و نیم بود که کولشو برداشت و خداحافظی کرد و رفت . از نردبون پایین نرفته بود که بچه ها شروع کردن به پشت سرش حرف زدن ، در حالیکه من در حسرت صدای یا علیش و خدا حافظی کردنش مونده بودم .
با توجه به قرارگرفتن پناهگاه شروین در ارتفاع ۲۴۵۰ از سطح دریا
و با عنایت به اینکه حرکت شما از ارتفاع 1200 متری دربند آغاز شده می تونم بگم واقعن مربی تون بیچارتون کرده و فشار که تحمل کردی چیزی نزدیک به فشار کوهنوردان K2 بوده جدن خسته نباشی
راستی پاهات تاول نزد قهرمان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی مریدش شدی ؟
سلام ...
علیک ....
عجب آدمی بوده !
روحیات اونایی که عادت به کوه و کوهنوردی دارن یه جورایی با بقیه فرق می کنه.
ای کاش منم این عادتو داشتم.
خیلی زیاد بود
میشه خودتون بگین در مورد چی بود دقیقا؟؟؟/
فقط خط اول و اخرشو خوندم.
کوهنورد ها معمولا عادت های خوبی دارند
بازم رفتی سفر؟
ازین خونه اسباب کشی کردین یا اینکه قهر کردین؟
به به ، میبینم که کوهنورد شدین.
به جرگه کوهنوردا خوش اومدین. حالا انقد آدمای جور واجور توو کوه میبینی، انقد تجربه های قشنگ، سخت، شیرین و فراموش نشدنی به دست میاری..
آقا اگه تونستی در مورد دوره کوهپیمایی یه سری اطلاعات بهم بده. هزینه اش؟ نوع آموزش؟ آزمون؟
من 1ماهه عضو خانه کوهنوردان شدم و باید این دوره ها رو طی کنم. از این جهت اطلاعات میخوام. ممنون
سلام دوست عزیز بازم که نیستید البته منم نبودم امیدوارم هر جا هستید سلامت باشید .........
بعضی مواقع دوستان نگرانتون میشن باور کنید ..........
سلام کجایید ؟